واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

من می خوام برگردم به کودکی ! ...


...
تا کجا من اومدم ؟!

چطوری برگردم ؟!

چه درازه سایه م

چه کبودِ پاهام

من کجا خوابم برد ؟

یه چیزی دستم بود

کجا از دستم رفت ؟!


من می خوام برگردم به کودکی

قول میدم که از خونه پامو بیرون نذارم

سایه مو دنبال نکنم ...


تلخ ِ تلخم مثه یک خارکِ سبز

سردِ و می دونم

هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم

چه غریبم روی این خوشهء سرخ


:: من می خوام برگردم به کودکی

-- نمی شه !

:: می شه

-- نمی شه !

:: می شه

-- نمی شه ، کفش برگشت برامون کوچیکه

:: پابرهنه نمی شه برگردم ؟!

-- پل برگشت توان وزن ما رو نداره ،

برگشتن ممکن نیست

:: برای گذشتن از نا ممکن کیو باید ببینم ؟

-- رویا رو

:: رویا رو ؟!

رویا رو کجا زیارت بکنم ؟

-- در عالم خواب

:: خواب به چشمام نمی یاد

-- بشمار ،

تا سی بشمار ؛

1 و 2

:: 1 و 2

-- 3 و 4

:: 3 و 4

-- 5 و 6

:: 5 و 6

-- 7 و 8

:: 7 و 8

-- 9 و 10

:: 9 و 10

...


من کجا خوابم برد ؟!

من کجا خوابم برد ؟!

من می خوام برگردم به کودکی ! ...

نظرات 13 + ارسال نظر
منم و یه دنیا تنها(فرامرز) پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:44 ب.ظ http://faramarzjoon.blogsky.com

به دنبال حادثه ای میگردی ..تا شاید قصد سفر کنی ...سفر همین نزدیکی هاست ..دستت را دراز کن ..چشمانت را ببند ...آری عدد ۳۰ به پایان رسید ..حال چشمانت را باز کن ...راستی آن روزها را یادت هست؟؟؟؟(منم و یه دنیا تنها)

یاسین پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:43 ب.ظ http://children1382.persianblog.com

سلام سلام یار دبستانی ....خب خیلی واضحه که هر کی دیر میاد برای این که نتونسته زودتر بیاد ....ناراحت نشو شوخی کردم ...خواستم فقط یه بهونه برای کامنت گذاشتن داشته باشم ....راستی آپ کردم ....یاسین کوچولو

مسیح جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:30 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام


چیه تو کودکیا ؟

چی می خوای که نیست همین دور و ورا !!

دست ما بزرگ شده

اونی که تو دست بود و

تو می گی که گم شده

لای انگشتای مشت بسته مون قایم شده

می شه دور شی از روزای کودکی

اما باز بچه بمونی تو اگه دروغ نگی !!

گذر از عجز که نداره غصه

پاکی و صدق و صفام نیست قصه

اگه اونو (ناتوانی دوران کودکی ) دوست داری

(که می دونم نداری)

بهتر اینه که ز خیرش بگذری

...

اگه اینا رو می خوای از کودکی (پاکی و صدق و صفا)

هست همرات ، هر دم از این زندگی

کافیه که مشت ما ها وا بشه

تا صفای ِ کودکی پیدا بشه

من و تو نخوابیدیم

خودمونو به خواب زدیم

ما داریم بزرگ می شیم

ما داریم پیر می شیم

ما دیگه بچه که نیستیم

خارَکِ کال که نیستیم

ما نباید که بگرییم

ما نباید که بگوییم

نباید رو راست باشیم

باید با کلاس باشیم !!!

اگه این حرفا رو باور بکنیم

گور اون روزای خوب بچگی هارو با دستا بکنیم

لاجرم آه می کشیم

نقش خورشیدو با یه ماژیکِ سیاه می کشیم

من نمی خوام که برم دوباره باز

به روزای کودکی با اون همه قصه و راز

من می خوام که پیر شم و

بازم بچه بمونم

همه زشتی و بدیهای جهانو ببینم

و بازم اتل متل توتوله بخونم

مشت من وا شده و

تموم خوبیای بچه گیام

میون ناخونا و انگشتای درشت من پیدا شده

من می خوام همین جوری با مشت باز

برم این راهو نترسم که سایه م شده دراز

من می خوام امروزمو فرداهامو

دوست بدارم بدون این که گم کنم بچه گیامو

پل برگشت ، کفش برگشت

همه شون دوغه و کشک !!

خواب و رویا خوبه اما نه برای بازگشت

چشم و مشتتو بکن باز تا ببینی که صفای کودکیات برگشت

بیا تا کودکیمونو بکشونیم به بزرگی

حالا که دکمه ی برگشت نداره این زندگی

یه گوشه تو کوله بار زندگیمون

هست برگی سفید از دفترای بچگیمون

اگه پیداش بکنیم

می تونیم ما تو اون برگ سفید

بنویسیم شعری از صبر و امید

شعری که دروغ نباشه

...

بیا از خواب پا بشیم

بچیگو رو به این روزا بکشیم

...

امیدوارم حداقل برای شب یلدای سال دیگه شعرت آماده بشه

من صبرم زیاده

منتظر می مونم

حتی اگه نباشم !!!

...

سربلند بمونی و ایرونی

نوید جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:41 ق.ظ http://Navid1.BlogFa.Com

سلام دوست عزیز خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ من آدرس وبلاگم رو تغیر دادم اگه ممکنه آدرس لینک رو از Exe.blogsky.com به آدرس جدید تغییر بده... اگه هم نذاشتی و فقط سر میزنی از این به بعد به این آدرس بیا .
آرزومند آرزوهایت نوید { پسر جنوب } منتظرم .. بیا

بنر جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام حالا که جونی دوست داری که بچه بودی فردا که پیر شدی دوست دار ی جون باشی پس بی خیال

اما آرزو که بر جوانان عیب نیست ...

راستی از کجا فهمیدی جوونم بنر جان ؟!

یاسی جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 04:11 ب.ظ

سلام خودمو کشتم تا ئبلاگت را باز کنم ...بابا میگم بازار اینترنت خیلی داغه و همه سرورها شلوغ ...خدمت خواهر خانم گل خودم عرض کنم که خیلی ممنون که به فکر من بیچاره در به در هستید ...تو این اینترنت خیلی راحت می شه به صداقت آدمها پی برد و شما صداقت خودتون را برای یاسین کوچولو خیلی خوب نشون دادید ...بازم تشکر ...وبلاگ یاسین تنهام فعلا یکمی مشکل پیدا کرده ولی به امید خدا ظرف یکب دو روز آینده با آپ جدیدش دوباره وارد جریان میشه ...فعلا یا علی تا دیدار سبزتان در وبلاگهای یاسین کوچولو موجولو

یاسین جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 04:14 ب.ظ http://children1382.persianblog.com

اگه قول بدی که هر روز بیا وبلاگ کوچولو هام حتما به کودکیت بر می گردی البته منم می خوام ولی فعلا موفق نشدم ....خانمی این صفحه گامنتات به خدا بد جوری بد باز می شه نمی دونم اشکال از سرور منه یا چیز دیگه

[ بدون نام ] یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 03:09 ب.ظ http://yasesefid.blogsky.com

منم بر گشتم دوست جون

یاسین یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 05:36 ب.ظ http://children1382.persianblog.com

سلام خانمی....این کوچولو اسمش یاسین نیست ..آقا یاسین وبلاگ الان ۲۲ سالشه ..ان شاء الله بعدا عکسی از کوچیکیم را حتما می زارم ....ان شاءالله تو آپ بعدی ...خیلی ممنون که همیشه یار و یاور وبلاگ من بودی ...یا علی

یاسین یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:19 ب.ظ http://pesarebikhial.persianblog.com

سلام بازم مزاحم همیشگیت ...آره یاسین را می گم ..اومدم ۲ چیز بکم برم بعدش بمیرم البته برای خودم بمیرم (رویا های کودکانم) اولیش اینکه نظرت راجع به لینک با وبلاگهام چیه ۲.دوست دارم آی دی (ایمیل) شما را بدونم البته با اجازه بی احازه ...یه جیز دیگه وبلاگ پسر بی خیالم آپدیت شد....بازم مزاحم بلاگست میشم ...فعلا یا علی///یاسین کوچولو

یاسین دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:01 ب.ظ

سلام بابا آپ کن دیگه ....اینچوری مجبوری همش کامنتای من مزاحمو بخونی ها

افکار همایون ! چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1383 ساعت 12:26 ق.ظ http://hgd.persianblog.com

راهدار است و راهزن می نماید

ریش دار است و چاه کن می نماید

گر به رسم عاشقی فرمان رسد

تار و پود بدنش نخ نما تر می نماید

نگار چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 ق.ظ

سلام عمه جون
حال شما؟ عمه دلم براتون خیلی تنگ شده آخه چقدر من باید این دوری را تحمل بکنم..........
شاپرک اومد کنار پنجره
روی شیشه متل برگی دیده شد
دست بردم تا بگیرم او پرید
برگی انگار از درختی چیده شد.
عمه خیلی دوست دارمممممممممم.....
هر چی بگم بازم کمه.

سلام عزیز عمه

الهی من قربون خودتو دلتنگیات برم منم دلم واسه گلم یه ذره شدههههههههههههههههه ...

آب زلال و برگ گل بر آب
ماند به مه در برکهء مهتاب
وین هر دو چون لبخند تو در خواب .

دوست دارم هوارتاااااااااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد