صبح است
گنجشک محض
میخواند.
حسی شبیه غربت اشیا
از روی پلک میگذرد.
بین درخت و ثانیه سبز
تکرار لاجورد با حسرت کلام میآمیزد.
اما
ای حرمت سپیدی کاغذ!
نبض حروف ما
در غیبت مرکب مشاق میزدند.
در ذهن حال ، جاذبهی شکل
از دست میرود.
سلام
این شعر از خودته ؟
تبریک می گم ...
... در امتداد وقت قدم زد ،
گل را نگاه کرد ،
ابهام را شنید...
... نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و ...
واقعا عالیه .
سربلند بمونی و ایرونی .
باید ... باید ... نباید
بیشتر باید وبلاگت را بخونم و فکر کنم. در مقابل شعر نظرم خاموش می نشیند تا بیشتر بفهمد.
باید دودید تا ته بودن
من بلد نیستم
عالیه ، من از نوشته های اعتراضی و با مفهوم خیلی خوشم میاد.
از کامنت زیبای شما در پست قبلی من خیلی ممنون
لوگوی وب زیبای شما رو گذاشتم.
موفق باشی
سلام...
عیدت مبارک...
شخرت هم خیلی عالی بود...
مثل همیشه...
حالا اونجا کجا هست ؟ من که نمی شناسم ...
شما چی؟ بی ما خوش می گذره !؟
حالا بلند شو
بگو های
و
برو
بازم سلام
جامعه ؟
کدوم جامعه ؟!!!
حرمت سپیدی کاغذ مهمه ...
و غیبت مرکب مشاق .
جامعه درست بشو نیست !
بهتره خودمون درست بشیم .
اگه می دونستی چه قدراز خوندن نظراتت خوشحال می شم ؛
شاید بیشتر میومدی و بیشتر می نوشتی ...
اما همینم از سر یه وبلاگ عادی خیلی خیلی زیاده .
سربلند بمونی و ایرونی .
باید اعتراف کنم که چیز زیادی از شعر و شاعری نمیدونم ولی با این حال قشنگ بود مرسی
حال عمو را نمیپرسی!؟
سلام
شعر زیبایی نوشته بودی.
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت .
باید به ملتقای درخت و خدا رسید .
موفق باشید.
سلام پری جان!
این شعر سهراب رو قبلا خونده بودم؛
با ید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت...
انتخابت همیشه عالیه، همیشه حال و هوای زیبای وبلاگت رو دوست داشته ام، مخصوصا وقتی که حرفش همون حرف دله!دلی که گنگ مونده و حرف زدن از یادش رفته، و در اینجا در میان واگویه های تو، همیشه قطعه ای گمشده، حرفی فراموش شده، دوباره برای دل زنده می شود!
موفق باشی!
سلام پریدخت عزیز
بابت همه چی ممنونم .
سربلند بمونی و ایرونی .
(( نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف ! ...))
سلام؛ خیلی قشنگ بود. مثل همیشه...
باید ، باید، باید و بایدهای دگر تا کی ....
تاکی میتوان زیر صورتکها را ندید.
تا ابد ...
سلام. جدأ قوی بود . مرسی . موفق بمونی و پایدار